موضوع: ";کلام بزرگان"
هر بانویے ڪه بانوے محشر نمیشود
هرڪس براے شیعه ڪه مادر نمیشود
تو فاطمهای جلوهی انوار الهی
تو فاطمهای بی بدل و لا یتناهی
تو قبله و دلها همه تا کوی تو راهی
عالم شده با نور تو روشن، به نگاهی
زهرایی و دنیا شده در کار تو مبهوت
دنیا نه فقط، عرش، سما، عالم لاهوت
از درک بشر منزلت توست فراتر
تفسیر کند قدر تو را سورهی کوثر
تو فاطمهای روح و دل و جان پیمبر
بسته ست به جانِ تو، همه هستی حیدر
جان تو شده بسته به جان علی آری
در یاری او از همگان افضلی آری
حالا شده این شهر عزاخانه ی مولا
آتش زده نمرود به کاشانهی مولا
در شعله شدی آه تو پروانه ی مولا
ای وای از این حال غریبانه ی مولا
جان تو و جان علی آرام نداری
پهلوت شکسته، ولی آرام نداری
مانع شدهای یک تنه از بُردن حیدر
تو در وسط کوچه شدی جوشن حیدر
کی گشت جدا دست تو از دامن حیدر؟
حیران شده از غیرت تو دشمن حیدر
پس دید که با تو نبرَد راه به جایی
وقتی که تو این گونه به سوی علی آیی
بستند کمر آن همه بر کشتنت این بار
در کوچه چهل تن همه آمادهی پیکار
طوفان بلا بود و تو دلخسته و بی یار
شد غرق به خون از غم تو دیدهی مسمار
گفتند که با کشتن تو کار تمام است
گفتی که نه این مرحله آغاز قیام است
با قامت خم دست به دیوار گرفتی
ناگه مدد از حیدر کرار گرفتی
در دست که سر رشته ی پیکار گرفتی
آرامش از آن خصم ستمکار گرفتی
در سینه ی تو آه جگر سوز، علی گفت:
چشمان پر از خون تو آن روز علی گفت:
برپای نمودی وسط کوچه قیامت
جان دادی و جان، ولی ات ماند سلامت
ای خون تو احیاگر اسلام و امامت
آخر به سرانجام رسد اشک مدامت
یک جمعه سحر منتقمت میرسد از راه
بر پرچم او نقش “علیً، ولی الله”
آیت الله مجتهدی :
مواظب باشیدعاق_والدین نشوید و پدر و مادر نفرینتان نکنند و بگویند:"خدایا من از این فرزندم نمی گذرم”
یک وقت خیره خیره به پدر و مادرتان نگاه نکنید. حالا پدرتان سر شما داد زده است، نباید کاری کنی.
پدر حاج شیخ عباس قمی مفاتیح الجنان، پای منبر حاج شیخ غلامرضا نشسته بود. حاج شیخ غلامرضا داشت از روی کتابی که حاج شیخ عباس قمی نوشته بود، مسأله می گفت. پدر حاج شیخ عباس نمی دانست که این کتاب را پسرش نوشته و حاج شیخ عباس هم چیزی به او نگفته بود.
حاج شیخ عباس آمد در گوش پدرش چیزی بگوید، ناگهان پدرش جلوی مردم سر او داد زد که “بیا و بنشین ببین حاج شیخ غلامرضا چه می گوید؟ بیا و بنشین و بفهم!” حاج شیخ عباس قمی به پدرش گفت:"پدر جان! دعا کن بفهمم” نگفت این کتاب را من خودم نوشتم،
نرفت به مادرش بگوید پدرم جلوی جمع آبروی مرا ریخت، خیره خیره به پدرش نگاه نکرد، فقط آهسته گفت: “پدر جان! دعا کن بفهمم”
این بود که شد شیخ عباس قمی فخر شیعه شد.
هنگامی که احساس اندوه می کنید، یک جا ننشینید بلکه….
✅از جا بلند شوید و حرکت کنید.
✅اگر می توانید به جایی بروید و ورزش جمعی کنید، اگر این امکان فراهم نیست ،خودتان ورزش کنید.
✅یک دوش ولرم بگیرید.قطعا حالتان بهتر می شود.
✅هرگز تصور نکنید کسی قرار است بیاید و شما را از وضعیت روحیتان نجات بدهد.
.
✅دستتان را به زانو بگیرید و از جا بلند شوید.
✅اگر کسی برای کمک آمد چه بهتر،اگر هم نیامد خودتان به داد خودتان برسید.