دلنوشته
خداوندا!بارالها
گناهم را پوشاندی،گمان بردم که فراموش کرده ای.
به جای آن که من خجلت ببرم،توحیاکردی
گفتی بر گرد،سرسختی کردم وبر نگشتم.
داشتم می رفتم،افسار گسیخته ورها،می رفتم به سمت جهنم.
اما…تا ندای((ربنا))آمد لرزیدم،سفره ات را پهن دیدم،
ای مولای من!هرچه هستم از آن توام وتو خودرااز سفره ات دور نمی کنی،می کنی؟ هرگز!!!